نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - دهه شصت
قسمت نخست خاطرات شهید «علیرضا حیدری»
پدر شهید «علیرضا حیدری» نقل می‌کند: «چهار پنج سال بیشتر نداشت. دستش را حمایل صورت می‌کرد و دست و پا شکسته و پس و پیش عبادت‌ها را ادا می‌کرد. اگر غلطش را می‌گفتیم، بهش برمی‌خورد. آقاجون دستش را به نشانه تأیید به پشت علیرضا می‌زد و می‌گفت: پسرم خیلی زود موذن می‌شه.»
کد خبر: ۵۷۸۶۱۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۰۲

قسمت نخست خاطرات شهید «میر قربان مطهری‌منش»
همسر شهید «میر قربان مطهری‌منش» نقل می‌کند: «به نیت نماز جمعه به طرف مسجد جامع راه افتادیم. تمام راه زیر لب زمزمه کرد که: دوست دارم همچو علی‌اکبر(ع) بمیرم! دوست دارم در دل سنگر بمیرم!»
کد خبر: ۵۷۸۰۵۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۲۴

فرزند شهید «حسینعلی قوسی» نقل می‌کند: «قبل از رفتن دست من را گرفت، داخل راهرو برد و گفت: اصغرجان! این‌بار که من برم شهید می‌شم و دیگه برنمی‌گردم! باید مثل یک مرد سرپرست خانواده بشی! ازت می‌خوام وصیت‌نامه من رو در فردوس‌رضا برای مردم بخوانی و به اون عمل کنی!»
کد خبر: ۵۷۵۹۷۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۲۸

قسمت دوم خاطرات شهید «ابوالقاسم جابرزاده»
فرزند شهید «ابوالقاسم جابرزاده» نقل می‌کند: «پدر بار‌ها از طرف منافقان تهدید شده بود. آن‌ها چندین بار به منزلمان تلفن زدند و می‌گفتند: اگر دست از امام و انقلاب برنداری، تو را خواهیم کشت اما پدر مصمم‌تر از قبل به فعالیت‌های انقلابی‌اش می‌پرداخت.»
کد خبر: ۵۷۵۳۶۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۲۰

قسمت سوم خاطرات شهید «یدالله شوریابی»
همسر شهید «یدالله شوریابی» نقل می‌کند: «دوست یدالله گفت: یدالله خواب دیده ستاره شده و رفته آسمون. به شوخی بهش گفتم: ما مثل یک ستاره برمی‌گردیم روستا. اونجا مثل آسمون می‌مونه. چند روز بعد اسیر شد.»
کد خبر: ۵۷۴۲۷۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۲۸

مادر شهید «حسین فوادیان» نقل می‌کند: «چند روز بعد نامه‌ای از حسین به دستم رسید که هفت خط بیشتر نبود. نوشته بود: مادرجان! غم مخور، حضرت زهرا(س) سر ما را میان دامنش گرفته و می‌گوید: غم مخورید اگر مادرتان نیست من هستم. نگران نباشید!»
کد خبر: ۵۷۴۰۱۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۲۳

قسمت دوم خاطرات شهید «نوروزعلی اکبری‌چاشمی»
هم‌رزم شهید «نوروزعلی اکبری‌چاشم» نقل می‌کند: «به عنوان فرمانده دسته گذاشتمش. توانایی‌های خوبی داشت. گفت: پدرشون رو درمی‌یاریم و نمی‌گذاریم منافقین بیان جلو. چند بار این جمله را تکرار کرد. از دلم گذشت: امشب حاجی شهید می‌شه.»
کد خبر: ۵۷۲۹۱۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۰۹

قسمت سوم خاطرات شهید «سید کاظم موسوی»
شاگرد شهید «سید کاظم موسوی» نقل می‌کند: «همیشه گمنام زندگی می‌کرد و سعی داشت به زبان‌ها نیفتد. در تألیف کتاب و دیگر کار‌ها آقای روزبه را معرفی می‌کرد و در مدرسه روشنگر، من و خانم‌های دیگر را مؤثر می‌دانست تا خودش ناشناخته بماند.»
کد خبر: ۵۷۲۱۵۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۲۴

قسمت دوم خاطرات شهید «عطاءالله ریاضی»
همسر شهید «یدالله ریاضی» نقل می‌کند: «هر چهل پنجاه روز یک‌بار مرخصی می‌آمد؛ آن هم فقط ده روز. اما توی همین مدت کم آن‌قدر به ما انرژی می‌داد که تا مرخصی بعد، هر لحظه با خاطراتش شاد بودیم. دوست داشت همه لحظه‌هایمان با هم سپری شود. هرجا می‌رفت با هم می‌رفتیم...»
کد خبر: ۵۷۰۷۵۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۳۰

قسمت نخست خاطرات شهید «یدالله عبدالشاهی»
خواهر شهید «یدالله عبدالشاهی» نقل می‌کند: «گفت: دکتر می‌خواست دستم را قطع کنه. مادر گفت: کاش قطع می‌شد تا دیگه جبهه نمی‌رفتی! یدالله گفت: بدونین اگه دو تا دست‌هام هم قطع می‌شد، باز هم می‌رفتم. مادر گفت: پس باید دعا کنم جنگ تموم بشه! یدالله بدون معطلی جواب داد: اون وقت می‌رم فلسطین!»
کد خبر: ۵۷۰۴۷۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۲۶

قسمت نخست خاطرات شهید «رمضان نجار»
مادر شهید «رمضان نجار» نقل می‌کند: «با خود می‌گفتم: اگه رمضان بیاد، بهترین غذا‌ها رو برایش می‌پزم! قشنگ‌ترین لباس‌هاشو براش اتو می‌کشم! رختخوابش رو در آرام‌ترین اتاق خانه پهن می‌کنم تا استراحت کنه! آخه نُه ماهه که پسرم خوب نخوابیده!»
کد خبر: ۵۶۹۹۵۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۱۹

قسمت دوم خاطرات شهید «ابوالفضل هاشمی»
مادر شهید «ابوالفضل هاشمی» نقل می‌کند: «گفت: مامان! چرا گریه می‌کنی؟ من دارم از خوشحالی پر درمیارم. تا حالا هیچ‌کس رو ندیدم که اینقدر نورانی باشه. توی راه دوباره شروع کرد به گفتن احساسش: تا زنده‌ام مرید او خواهم بود، امام که این‌طوره، پس پیغمبر چطور بود؟ ایشون هم از همون نسله.»
کد خبر: ۵۶۹۸۰۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۱۶

پدر شهید «محمد رحیم‌زاده» نقل می‌کند: «برادرم را دیدم که گفت: خواستم بهت بگم که محمدجواد زخمی شده. همه چیز را فهمیدم. دو روز بعد جنازه‌اش را آوردند. بالای سرش رفتم. دست‌ها را به طرف آسمان بردم و گفتم: خدایا! شکر به درگاهت که یک شهید دادم.»
کد خبر: ۵۶۹۳۴۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۰۸

مادر شهید «غلامعلی صالحی‌نژاد» نقل می‌کند: «رو به قبله ایستادم و گفتم: یا امام زمان! بچه‌هام همه سرباز تواَند، هر کدومشون رو که می‌خوای قبول کن. همه فدای اسلام و قرآن!»
کد خبر: ۵۶۸۵۲۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۳۰

قسمت نخست خاطرات شهید «غلامرضا شهروی»
همسر شهید «غلامرضا شهروی» نقل می‌کند: «راننده در حالی که سرعت ماشین را کم می‌کرد، گفت: حالا هم دیر نشده بفرمایین، تا آخرش پیاده گز می‌کنی تا مِن بعد اول کرایه رو طی کنی، بعد سوار شی. غلامرضا از جیبش مقداری پول درآورد و پایین صندلی انداخت. غلامرضا گفت: آقا! مثل این که این پول از کیف شما افتاده. مسافر با هیجان جلوی پایش را نگاه کرد...»
کد خبر: ۵۶۸۴۶۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۳۰

قسمت نخست خاطرات معلم شهید «ایوب صادقی»
دوست شهید «ایوب صادقی» نقل می‌کند: «یک روز بین من و یکی از دبیران اختلاف و جرّ و بحث پیش آمد. برای حل اختلاف به دفتر مدرسه رفتیم. با این که حق با من بود، امّا ایوّب از من خواست که از دبیرم عذرخواهی کنم و به کلاس برگردم. بعداً گفت: معلم حق بزرگی به گردن ما داره، احترام به اون‌ها واجبه.»
کد خبر: ۵۶۷۲۲۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۱۰

همسر شهید «محمدرضا ناصریان» نقل می‌کند: «سینی چای را روی تاقچه گذاشتم. صدایی جلب توجه کرد. داخل اتاق شدم. مشغول نمازخواندن بود. بعد از نمازش گفتم: چایت رو می‌خوردی! بعد نمازت رو می‌خوندی! خندید و گفت: اول نماز، بعد چای!»
کد خبر: ۵۶۷۰۶۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۰۸

قسمت دوم خاطرات شهید «علی‌اکبر ابراهیمی»
برادر شهید «علی‌اکبر ابراهیمی» نقل می‌کند: «نگاهی به جمعیت کرد و گفت: جبهه به ما نیاز داره. نباید جا خالی کنیم. گفتم: این‌جا هم ول نمی‌کنی؟ گفت: در هر شرایط باید برای جبهه نیرو جمع کنیم. باید پابه‌پای امام حرکت کرد.»
کد خبر: ۵۶۶۹۰۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۰۴

قسمت دوم خاطرات شهید «داود نجم‌الدین»
مادر شهید «داود نجم‌الدین» نقل می‌کند: «اگه یک روز راه کربلا باز شد و شما رفتین، سلامم رو به امام حسین برسونین. گفتم: پس فقط در حد حرفه که می‌گی کربلا کربلا ما داریم می‌آییم؟ از ته دل آه کشید و گفت: رفتن به کربلا آرزومه.»
کد خبر: ۵۶۶۶۴۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۲۸

پدر شهید «عباس جمال» نقل می‌کند: «گفت: «بابا! هر بدی ازم دیدین بگذرین، دلم نیومد اینو به مامان بگم. مادرش قرآن به دست ایستاده بود که عباس رد بشود. از در که خارج شد، به دلم گذشت عباس دیگر برنمی‌گردد.»
کد خبر: ۵۶۶۵۸۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۱/۲۷